سالگشته ام. نمایش سالگشتگی امیررضا کوهستانی بدجوری روی اعصابم رفته. مرا برده به 12 سال پیش، زمانی که در سرخوردگی و افسردگی به سر می بردم. یک عشق ناکام داشتم (شاید شبیه ماجرای خود امیر که در توضیح نمایش در وبسایش تعریف کرده) و یک ترم حذف شده در حالی که هیچ علاقه ای به ادامه تحصیل در خودم نمی دیدم. از مقاله رضا آشفته در روزنامه شرق نمایش رقص روی لیوانها را کشف کردم و رفتم دیدم. هفت شب پشت سر هم دیدم. احساساتم در غلیان بود. پس روی یک دیسکت تعدادی قطعه بداهه نوازی ضبط کردم که در همان روزها تحت تاثیر نمایش نواخته بودم.
امروز به بهانه نمایش سالگشتگی یاد آن روزها افتادم. فکر کنم سالگشته شده ام..
به نظر من هیچ چیز تکان دهنده تر، عمیق تر و تاثیرگذارتر از مواجهه با خود نیست. من روی صحنه نمایش رقص روی لیوانها خودم را دیدم و برای همین در این سالها مثل یک خیال خوش اما هشداردهنده در سرم مانده… هشداردهنده به این حقیقت که ما گم شده ایم.
من هرگز خودم را متعلق به زمان و مکان خودم نیافته ام. شاید شبیه هنرمندانی که از زمان خودشان جلوتر یا عقب تر بوده اند…
من وطنی ندارم و معبودی و خاطره ای. گاهی عاشق چیزها و آدمهایی می شوم و سالها خودم را با آنها سرگرم آنها می کنم. همانطور که عاشق بازیگرهای نمایش رقص روی لیوانها شدم و در نمایش سالگشتی هم دنبال آنها می گشتم. اما آنجا نبودند.
من گم شده ام. در میان وطن ها و معبودها و خاطره ها. مثل شخصیت های نمایش سالگشتگی که بین خودشان، تصویر ضبط شده شان و زمانشان گم شده اند.
قبل از اینکه نمایش سالگشتگی را ببینید حتما رقص روی لیوانها را هم ببینید و البته این مشکل خودتان است اگر 8 سال است که دیگر اجرا نمی شود. شاید باید در زمان عقب بروید. فقط مواظب باشید بیشتر گم نشوید
ایران-تهران